کاوش موضوع نفس ناطقه
صفحه اصلی
نفس ناطقه
رسالۀ «دربارۀ نفس» (به یونانی: Περὶ Ψυχῆς، پِری پسوخِس)؛ (به لاتین: De anima)؛ (به عربی: كتاب النفس)، یکی از آثار بنیادین ارسطو (۳۸۴–۳۲۲ پیش از میلاد) است که در حدود ۳۵۰ پیش از میلاد به رشتۀ تحریر درآمده است. این اثر، که میتوان آن را نوعی «زیستروانشناسی» یا توصیفی از موضوع روانشناسی در چارچوبی زیستشناختی دانست، نخستین رسالۀ شناختهشده و نظاممند در دوران باستان به شمار میرود که به طور خاص به موضوع نفس (به یونانی: ψυχή، پسوخه) میپردازد. ارسطو در این اثر، که احتمالاً مجموعهای از یادداشتهای موجز و فشردۀ خود فیلسوف بوده که بعدها در مکتبش بسط داده شده، چندان به تعریف انتزاعی نفس نمیپردازد، بلکه بیشتر به توصیف کارکرد و قوای آن توجه دارد. این رساله به بررسی اصول حیات، حرکت موجودات زنده، عواطف و ابزارهای شناخت میپردازد و در حوزههایی چون معرفتشناسی، فلسفۀ ذهن، علمالنفس فلسفی (یا روانشناسی فلسفی) و نظریۀ کنش مباحث مهمی را مطرح میکند.
از دیدگاه ارسطو، نفس نه تنها علت صوری موجود زنده است، بلکه علت غایی آن نیز محسوب میشود و بنابراین، شرط اولیۀ غایتمندیِ ذاتی جهان زنده است. گیاهان و حیوانات به طور ناخودآگاه برای امر کلی، یعنی برای تداوم نوع و حفظ صورت خود، عمل میکنند. اما انسان آگاهانه برای امر کلی زندگی میکند و حیات را تا عالیترین سطوح فعالیت ارزشگذاری مینماید. نفس، جوهر یا صورت جوهری موجود زنده است و قوای نفس، صور عرضی آن به شمار میروند. تعریف نفس به عنوان «صورتِ جوهری»، یعنی جوهر از آن حیث که صورت است، بدین معناست که نفس، بهطور کلی، جوهری فینفسه و لنفسه نیست، بلکه صورتِ موجود زنده است. بنابراین، نگرش جوهری به نفس باید با بررسی شیوههای انضمامی که فعالیت نفس در موجودات زندۀ مختلف از طریق آنها تجلی مییابد، تکمیل شود.
ارسطو نفس را «صورت» (به یونانی: εἶδος، ایدوس) یا به تعبیر دقیقتر «اِنتِلِخیا» (به یونانی: ἐντελέχεια، به معنای فعلیت نخستین یا کمال اول) یک بدن طبیعی و «انداموار» (به یونانی: ὀργανικός، ارگانیکوس) میداند که بالقوه امکان حیات دارد. این تعریف نفس به عنوان «فعل اول یک بدن طبیعی سازمانیافته» (DA, 412 a 27) برای تمامی انواع یا حالات چهارگانۀ نفس که ارسطو برمیشمارد، صادق است. منظور از «انداموار» (برگرفته از واژۀ یونانی όργανον، اُرگانون، به معنای ابزار) احتمالاً بیش از آنکه صرفاً به معنای «مجهز به اندامها» باشد، به معنای «بدنی که به عنوان ابزاری برای حیات عمل میکند» است (De anima II 1, 412a19-412b6). بدن بالقوه حیات دارد یعنی برای جاندار شدن مناسب است؛ نفس این قوه را به فعلیت میرساند. ارسطو ماده را با قوه مرتبط میداند و بدنها از آن رو حیات دارند که از ماده و صورت ترکیب یافتهاند. نفس، فعل است زیرا امکان میدهد حیات از حالت بالقوه به حالت بالفعل درآید.
این مفهوم ارسطویی از نفس را باید در چارچوب نظریۀ «هیولیانگاری» فهمید. نفس، صورتِ موجود زنده است و بدن، مادۀ آن. نفس، یک جوهرِ مستقل نیست که جدا از بدن وجود داشته باشد، بلکه اصل حیات آن است و از بدن جداییناپذیر است (DA II 1, 413a4)، همانگونه که جدا کردنِ بینایی از چشم غیرممکن است. برخورداری از نفس (از نوعی خاص) است که یک اُرگانیسم را اساساً به یک اُرگانیسم تبدیل میکند و بنابراین، تصور بدنی بدون نفس، یا نفسی در نوع نامناسبی از بدن، امری مطلقاً نامعقول است. این دیدگاه، گسستی بنیادین از دوگانهانگاری افلاطونی ایجاد میکند. برای ارسطو، اتحاد نفس و بدن یک «واقعیت بنیادین» است. (ارسطو البته استدلال میکند که برخی از اجزای نفس – یعنی عقل – میتوانند بدون بدن وجود داشته باشند، اما بیشتر اجزای آن چنین توانی ندارند). حتی زمانی که میخوابیم، نفس را داریم، فقط در انجام کارکردهایش فعال نیست. اندامها در واقع ابزارهای نفس هستند و هر اندامی کارکرد خاص خود را دارد.
تطبیق این دیدگاهها با تصور رایج از نفس به عنوان نوعی جوهر روحانی که در بدن «ساکن» است، دشوار مینماید. برخی مفسران پیشنهاد کردهاند که اصطلاح «نفس» ارسطو بهتر است به «نیروی حیات» یا «دم زندگی» (souffle de vie) ترجمه شود. برای مثال، در سال ۱۸۵۵ میلادی، چارلز کولیر (Charles Collier) ترجمهای از این رساله با عنوان «دربارۀ اصل حیاتی» (On the Vital Principle) منتشر کرد. با این حال، جورج هنری لویس (George Henry Lewes) (۱۸۱۷–۱۸۷۸ میلادی)، این عنوان را نادرست دانست.
محور اصلی بحث ارسطو در رسالۀ «دربارۀ نفس»، بررسی انواع یا «حالات» نفسانی است که موجودات زندۀ گوناگون از آن برخوردارند و این نفوس، بر اساس فرآیندهای حیاتی و قوای متفاوتشان از یکدیگر متمایز میشوند: گیاهان از قوای تغذیه و تولیدمثل بهرهمندند (حداقل لازم برای هر موجود زنده)؛ حیوانات، علاوه بر این قوا، دارای توانایی ادراک حسی و حرکت ارادی (کنش) نیز هستند؛ و انسانها، به عنوان «حیوان ناطق»، افزون بر تمامی این موارد، از قوۀ عقل (نوس) نیز برخوردارند.
ترجمههای متوالی این اثر، بهویژه ترجمۀ عربی آن در اواخر دوران باستان، گاه دستخوش اضافات یا جهتگیریهایی شده که معنای متن را دگرگون ساخته است، مثلاً آن را به سمت و سوی فلسفۀ نوافلاطونی سوق داده است.... بیشتر در ویکی پدیا